اگر عقد میفروشت زشراب از آشفتهٔ شیرازی غزل 336

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

اگر عقد میفروشت زشراب حل نسازد

1 اگر عقد میفروشت زشراب حل نسازد بگذر که حل مشگل بجز از اجل نسازد

2 بقمار عشق دارم سر پاکبازی اما بکجاست آن حریفی که ره دغل نسازد

3 همه چون شهاب ثاقب بگریز از آن مصاحب که بکعبه پشت کرد و به بت وهبل نسازد

4 زبلند و پست هامون نکند حدیث مجنون نبود حریف لیلی که بکوه و تل نسازد

5 فلک ار بکین بگردد خللی کنم بکارش تو بگو بکارمستان پس از این خلل نسازد

6 ره دل بر آستانت چو ببست پاسبانت بسگان تو نشاید که علی الاقل نسازد

7 ندهد زنیش زنبور زدست نوش لعلت مگر آن مذاق بیذوق که با عسل نسازد

8 جسدی و نفس و روحی زمی مغانه جستم تو بگو که کیمیا گر جز ازین عمل نسازد

9 زعلی بجوی آشفته تو حل مشگل خود که حکیم دهر مشگل بزمانه حل نسازد

عکس نوشته
کامنت
comment