1 گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند زین قصه همی حالت من بنده بداند
2 داند که میان دو سفر بندۀ درویش بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
3 زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند
1 آن کس که ز ناصواب بشناخت صواب بی خدمت تو کرد طلب حشمت و آب
2 معلوم بود که دانۀ در خوشاب غواص خردمند نجوید ز سراب
1 فردا علم عشق برون خواهم زد لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
2 گر خصم هزارند و زبونند مرا بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
1 یک چند بدام عشق بودم بگداز باز این دلم آن گداز می جوید باز
2 با این دل عشق بستۀ صحبت ساز عیشیست مرا تیره و کاریست دراز