1 گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند زین قصه همی حالت من بنده بداند
2 داند که میان دو سفر بندۀ درویش بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
3 زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر گه گاه بدین بندۀ بیچاره چکاند
1 بوقت صبح یکی نامه ای نوشت بهار بدست ابر بسوی صبای عنبر بار
2 شگفت و خوب یکی نامه ای ، که هر حرفی ازو شگفتی و خوبی همی نمود هزار
1 بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم
2 مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم
1 ایام درشت رام تاج الملکست جان ابدی بنام تاج الملکست
2 آرام جهان قوام تاج الملکست گردنده فلک غلام تاج الملکست