گر کار دل عاشق با کافر چین افتد از جامی غزل 370

گر کار دل عاشق با کافر چین افتد

1 گر کار دل عاشق با کافر چین افتد به زانکه به بدخویی بی رحم چنین افتد

2 جایی که بود تابان خورشید مکن جولان حیف است کزان بالا سایه به زمین افتد

3 عشق تو به مهر و کین هر چند زند قرعه مشکل که به نام من جز قرعه کین افتد

4 هر جا که جعد برقی از آتش عشق تو صد دلشده را شعله در خرمن دین افتد

5 محراب حضور آمد ما را خم ابرویت در وی ز خطای ما مپسند که چین افتد

6 هر لحظه زنم آهی باشد که بدین ناوک سیاره ادبارم از چرخ برین افتد

7 جامی چو سخن راند از لعل گهربارت در دامنش از دیده درهای ثمین افتد

عکس نوشته
کامنت
comment