- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر حال دل به دوست نه امکان گفتن است بر شمع سوز سینه پروانه روشن است
2 از من بگو به مدعی ای یار آشنا من فارغم ز قصد تو چون دوست با من است
3 آنرا که دل سوی لب او می کشد چو جام بر سر نوشته اند که خونت بگردن است
4 جان نگذرد ز کوی تو کان عندلیب عیب مرغی است کش حظیرة قدسی نشیمن است
5 آن دوستدار کز تو جدا می کند مرا وان هم به حق صحبت دبرین که دشمن است
6 عاشق شکسته پای نه در پیش تست و بس هر هر جا فتد چو زلف تو مسکین فروتن است
7 ای دل چو بشنوی خبر وصل از آن دهان باور مکن که آن سخن نا معین است
8 نام کمال رفت به پاکیزه دامنی تا در غمت به خون دل آلوده دامن است