اگر آن مه برآید صبح صادق، شام من از سعیدا غزل 277

اگر آن مه برآید صبح صادق، شام من باشد

1 اگر آن مه برآید صبح صادق، شام من باشد چو خورشیدم دگر آغاز من انجام من باشد

2 نخواهم رفت چون خضر از پی آب بقا هرگز که تا ممکن بود یک قطره می در جام من باشد

3 سوارم گر گند بر اسب همت، عشق بی پروا گذشتن از سر کون و مکان یک گام من باشد

4 ندیدم هیچ گه خود را به کام خود گمان دارم که عنقایی که می گویند صید دام من باشد

5 میان بت پرستان رام رامی می توانم گفت اگر یک لحظه آن کافر سعیدا رام من باشد

عکس نوشته
کامنت
comment