1 اگر کسی پسری را از آن تو بکشد به عمر خویش ره لعنتش رها نکنی
2 اگر کشندۀ فرزند مصطفاست یزید حدیث لعنت و نفرین او چرا نکنی؟
3 تو بر کشندۀ فرزند خود مکن لعنت چو بر کشندۀ فرزند مصطفی نکنی
1 عکس رخ تو چون بر فلک می افتد مه در دویی خویش بشک می افتد
2 رخسارۀ لعل بر رح زردم نه کان رنگ برین رنگ خشک می افتد
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 چو روی خوب تو خورشید آسمان هم نیست بقّد و قامت تو سر و بوستان هم نیست
2 ببوی آنکه برنگ رخ تو گردد گل بسی تکلّفها کرد و آنچنان هم نیست