-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی
2 ز شوق اگر چه دلم در جهان نمیگنجد ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی
3 به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست همین بس است که از حالم این قدر دانی
4 حدیثِ زلفِ تو گفتم به حلقه عشاق که در سواد وی است آفتابِ پنهانی
5 قیامت از همه برخاست از تغلّبِ شوق میانِ جمع که دید این همه پریشانی
6 تعجبی دگرست این که حلقه حلقه ی او به گردِ گویِ زنخدان شدهست چوگانی
7 ز چشمِ مستِ تو گفتم حکایتی و شدند به حالتی که چه گویم ز فرطِ حیرانی
8 عجب تر این که سیاهی گرفت مسندِ ترک ز یک تبار به جسمانی و به روحانی
9 ز سیمِ دستِ تو کردم به رمز تشبیهی خرد به طعنه به من گفت جانی و کانی
10 سرِ بلا قدِ بالای تست اولا آن که از خدای بترسی و فتنه بنشانی
11 شبی حکایتِ تشویشِ عشق میکردم خیال گفت مگر بی خبر ز طوفانی
12 ز صد شجاع یکی در مصافِ عشق هنوز ندیدهای چو ببینی عنان بگردانی
13 محیطِ عشق و تو بیگانه ز آشنا زنهار مرو دراو و براندیش از پشیمانی
14 نزاریا سرِ خود گیر و از بلا بگریز تو با حریفِ قوی ، پنجه کرد نتوانی