اگر کسی گوید که قوت ممیزه نتواند که مر تلخ را شیرین و ترش را شور یا زشت را نیکو بیند . ,
1 این دهر باشگونه چو بستیزد شیر ژیان بهدام درآویزد
2 مرد دژ آگه آن بود و دانا کز مکر او به وقت بپرهیزد
1 مردم نبود صورت مردم حکما اند دیگر خس و خارند و قماشاتِ دغااند
2 اینها که نیند از تو سزای که و کهدان مرحور وجنان راتو چه گوئی که سزااند؟
1 چون در جهان نگه نکنی چون است؟ کز گشت چرخ دشت چو گردون است
2 در باغ و راغ مفرش زنگاری پر نقش زعفران و طبر خون است