اگر کسی گوید که عالم هیولانی خود از نفس پدید آمد و از طبیعت کلی. ,
1 ای شده چاکر آن درگه انبوه بلند وز طمع مانده شب و روز بر آن در چو کلند
2 بر در میر تو، ای بیهده، بسته طمعی از طمع صعبتر آن را که نه قید است و نه بند
1 از بهر چه این خر رمه بیبند و فسارند؟ یک ذره نسنجند اگر بیست هزارند
2 گفتن نتوانند، چو گوئی ننیوشند کز خمر جهالت همه سر پر ز خمارند
1 این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بیآسایش آسیاست
2 لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»