گر شبی سوی من خسته دل از جهان ملک خاتون غزل 838

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

گر شبی سوی من خسته دل افتد رایش

1 گر شبی سوی من خسته دل افتد رایش چه تفاوت کند از رای جهان آرایش

2 گر عنانی ز عنایت سوی ما گرداند جان فشانیم به جای سرو زر در پایش

3 گر خرامد قد چون سرو روانت در باغ هیچ شک نیست که در دیده ی ما شد جایش

4 آنکه شب تا به سحر در غم تو بخروشد فارغی ای صنم از دیده ی خون پالایش

5 فارغ از جنّت فردوس بود خاطر او که شبی بر سر کوی تو بود مأوایش

6 خلق گویند برو ترک غمش گو چکنم نیست در زیر کبودی فلک همتایش

7 آنکه روزی ز سر زلف تو بویی بشنید نبود در دو جهان با دگری پروایش

8 دل خلقی به جهان خون شده از قامت او این بلا بین که دلم می کشد از بالایش

9 گفتمش خاک رهم ز آتش دل آبم ده گفت وصلم همه بادست تو می پیمایش

عکس نوشته
کامنت
comment