-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
2 عقل از حیات دامن امید در کشد زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
3 خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت سودی ترا نباشد و ما را زیان رسد
4 سازم دو کون گوی گریبان خویش اگر یک روز با تو توشه صبرم به جان رسد
5 شادم به تو چنانکه شب سیل و صاعقه از کاروان فتاده ای در کاروان رسد
6 نزدیک شد که طوطی تو از پی شکر برخوان لعل فام لبت میهمان رسد
7 در خط مشو خطا مکن ار چند نزد تو پیغام و نامه از خط عنبر فشان رسد
8 هستی امام حسن و چه خشکی کند ترا روزی اگر ز عنبر تو طیلسان رسد
9 گفتی بیار جان و ببر بوسه صبر کن این کار بی شک ار تو تویی هم بدان رسد
10 جان برده گیر اگر نه به فریاد جان من لطف خدا و عدل جهان پهلوان رسد
11 فرخنده فخر دین که بدو خسروی و داد میراث بی شک از جم و نوشیروان رسد
12 بس مدتی نماند که هر ماه بر درش جزیه ز قیصر آید و خدمت ز خان رسید
13 هست از جهان برون به هنر چون بدو رسد و همی جان کند مگر اندر جهان رسد
14 از بهر زین مجلس انده زدای او خواهد بهار کاول فصل خزان رسد
15 ارباب فضل و اهل هنر را ز لطف او هر لحظه دل به شادی و شادی به جان رسد
16 شاها ز حال بنده اگر بشنوی خبر از محنت سقر به نعیم جنان رسد
17 از خان و مان فتاده غریبی است شور بخت خواهد به دولت تو که با خان و مان رسد
18 هستی همای دولت و شاید که بر مراد زاغی ز فر تو به سوی آشیان رسد