گر نباشد بزم حیرانی نظر از جویای تبریزی غزل 452

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود

1 گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود نیت گر بهر طپیدن بال و پر نتوان گشود

2 حیف باشد در تلاش برتری بر چون خودی یک نفس چون شیشهٔ ساعت کمر نتوان گشود

3 در نقاب شرم پرورده است از بس عصمتش ای مصور چهرهٔ آن سیمبر نتوان گشود

4 دل به غیر از هایهای گریه هرگز نشکفد این گره جز پنجهٔ مژگان تر نتوان گشود

5 کی شود دلبستگی ارباب دولت را علاج آری آری عقده از کار گهر نتوان گشود

6 آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست بر رخش گستاخ آغوش نظر نتوان گشود

عکس نوشته
کامنت
comment