1 ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
2 مینالم از غم تو و اینهم غم دگر کاین ناله دانم آخرنا گه اثر کند
3 بر من چگونه میگذرد بی تو صبح و شام داند کسی که با تو شبی را سحر کند
1 بدردم ننگرد درمانم این است پریشان خواهدم سامانم این است
2 نه بتوانم برید از وی نه پیوست که هم جان هم بلای جانم این است
1 درد ما را نوبت بهبودی است وین غم ما آیت خشنودی است
2 باز گشتستم ز سودای جهان سودما بر کف یکی بی سودی است
1 زاهد ار ره ندهد خانه ی خماری هست وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست
2 رفتنش بی سببی نیست ازین ره که طبیب گذرد بر سر آن کوچه که بیماری هست