1 ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
2 مینالم از غم تو و اینهم غم دگر کاین ناله دانم آخرنا گه اثر کند
3 بر من چگونه میگذرد بی تو صبح و شام داند کسی که با تو شبی را سحر کند
1 هر کرا دل، دلبری را منزل است آنکه بی دلبر بماند بی دل است
2 شاهد از یاران کجا گیرد کنار هر کجا شمعی میان محفل است
1 از عاشقان چه خوشتر رسوایی و ملامت وز ناصح خردمند ز آزار ما ندامت
2 یا رب تو پرده بردار از کار تا بدانند کامروز در جهان کیست شایسته ی ملامت
1 نتوان داشت نگه باز زچشم سیهش دار از چشم بد خلق خدایا نگهش
2 جای رحم است بر آن بنده ی مسکین فقیر که برانند و ندانند چه باشد گنهش