1 ناصح اگر بر آن رخ نیکو نظر کند بندد زبان زپند و سخن مختصر کند
2 مینالم از غم تو و اینهم غم دگر کاین ناله دانم آخرنا گه اثر کند
3 بر من چگونه میگذرد بی تو صبح و شام داند کسی که با تو شبی را سحر کند
1 شمیم باد بهاری ببین و فیض سحاب ببوی طره ی ساقی بگیر جام شراب
2 بس است جلوه ی این دشمنان دوست نما بیا که برفکنیم از جمال دوست نقاب
1 درد چون نیست چه تأثیر بود درمان را گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را
2 از من ای خاک در دوست خدا را بپذیر بکجا باز برم این سر بی سامان را
1 جان و جانان، دل و دلبر بهم است تن اگر دور بماند چه غم است
2 چشم و زلف تو ببایست که نیست ورنه از سنبل و نرگس چه کم است