گر ز هجران چشم من زینگونه خون پالا از جامی غزل 238

جامی

جامی

جامی

گر ز هجران چشم من زینگونه خون پالا شود

1 گر ز هجران چشم من زینگونه خون پالا شود جای آن دارد که گرد من ز خون دریا شود

2 موعد وصل است فردا کاش چرخ تیزگرد طی کند امروز را تا زودتر فردا شود

3 گرچه طوبی در علو از سدره سربالا کشد نیست حد او که با قد تو هم بالا شود

4 شمع رخ بنما که تا طاووس زرین بال خور در تماشای تو چون پروانه ناپروا شود

5 خوش درآ در جلوه خوبی که تاوان برتو نیست گر جهان پر فتنه یا آفاق پر غوغا شود

6 برق را مانی که چون پیدا شود ناگه ز دور چشم کس ناگشته بر وی گرم ناپیدا شود

7 طوطی قدس است جامی از لب گوهرفشان جای ده در شکرستانش که شکرخا شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر