1 گر عشق زهر بدی ندوزد دهنت از گفتن عشق برفروزد دهنت
2 زاوّل تو دهان خود به هفت آب بشوی تا زآتش قهر او نسوزد دهنت
1 سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست
2 در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست سرگردان است
1 من خاک تو در چشم خرد می آرم عذرت نه یکی نه ده که صد می آرم
2 سر خواسته ای به دست کس نتوان داد می آیم و بر گردن خود می آرم
1 هر مرد که او پای درین راه افشرد در شیشهٔ جام او چه صافی و چه دُرد
2 تا سر ننهی پای درین راه مِنه کاین راه به بی سری به سر شاید برد