1 گر غزلهای جهان خاتون به هندستان روند روح خسرو با حسن گوید که این کس گفته است
1 جانا ز گرد درد پر باد دامن ما وین دلق گرد خورده صد پاره در تن ما
2 دل ساکنی ندارد بی خاک آستانت ای خاک آستانت تا حشر مسکن ما
1 دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست
2 کی بابم از دهان تو ز آن لب نشان که هیچ بر سر غیب جان مرا اطلاع نیست
1 مست عشقم ز خرابات میارید مرا تا ابد بر در میخانه گذارید مرا
2 باده پاک روان پیش من آرید دمی آخر از پاکروان چند شمارید مرا