- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم ور دیده روشن طلبی در نظر آرم
2 رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری سوگند به باری که من این در نگذارم
3 گر چشم ترا بار کشی روی نمودست من نیز بدان شیوه به چشم تو که بارم
4 گفتم به قدش هیچ نداری سوی ما میل گفتا که بلی من الفم هیچ ندارم
5 دی گفت بکش بار غم و بار فراقم چون می کشم از بهر چه فرمود دو بارم
6 خونها رود از رشک میان من و مردم هر بار که چون اشک بیایی به کنارم
7 تا نگذرد از پیش کمال از ره تعجیل خون گریم و گل سازم و آن راه بر آرم