- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر به خواب اجلم دیدهٔ جان گرم نشد حال دل چیست که امشب به فغان گرم نشد
2 ناوکی زد به دلم ، لیک چنان زآتش دل تیز بگذشت که پیکانش از آن گرم نشد
3 عرض کردند به ما روز ازل بود و نبود جز به دل دیدهٔ ما در دو جهان گرم نشد
4 آه ازین شرم که افسانه ای از آتش شوق آمد از دل به زبانم که زبان گرم نشد
5 وه چه گرمی است در این انجمن امشب که ز شرم شمع و پروانه به هم صحبت آن گرم نشد
6 منم آن تشنه لب عشق که صد دوزخ درد گشت خالی و مرا کام و دهان گرم نشد
7 گرم خونریزی، عرفی، ز فغان گشت، ولی سببی داشت نهانی ، به همان گرم نشد