1 اگر به زمیری است پیری، نخواهم که هرگز بت من مرا میر خواند
2 دلم تازه گشتی چو خواندی جوانم کنون چون شود چون مرا پیر خواند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر روی آفتاب تو آن زلف تابدار ز آسیب باد سلسله گشته است آب وار
2 رخسار آبدار تو را رنگ آتش است زان رنگ دود داد بدان زلف تا بدار
1 خوشا وقتا که وقت نوبهار است مساعد روز و میمون روزگار است
2 زمین چون لعبت شمشاد زلف است جهان چون کودک عنبر عذار است
1 قد من شد چو دو زلف به خم دوست بخم دل من شد چو دو چشم دژم دوست دژم
2 دل دژم گشت و قدم چفته وزین گونه بود دیده چون چشم دژم بیند و زلفین بخم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به