گر شود آن روی روشن جلوه‌گر از رهی معیری غزل 14

رهی معیری

آثار رهی معیری

رهی معیری

گر شود آن روی روشن جلوه‌گر هنگام صبح

1 گر شود آن روی روشن جلوه‌گر هنگام صبح پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح

2 از بناگوش تو و زلف توام آمد به یاد چون دمید از پرده شب روی سیمین‌فام صبح

3 نیم‌شب با گریه مستانه حالی داشتم تلخ شد عیش من از لبخند بی‌هنگام صبح

4 خواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح

5 شست‌وشو در چشمه خورشید کرد از آن سبب نور هستی بخش می‌بارد ز هفت اندام صبح

6 گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی از چه آید هر نفس بوی بهشت از کام صبح ؟

7 می‌دود هرسو گریبان چاک از بی‌طاقتی تا کجا آرام گیرد جان بی‌آرام صبح ؟

8 معنی مرگ و حیات ای نفس کوته‌بین یکیست نیست فرقی بین آغاز شب و انجام صبح

9 این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح

10 جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست در شکرخندی است فرجام من و فرجام صبح

11 عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت مردم و نشنیدم از خورشیدرویی نام صبح

عکس نوشته
کامنت
comment