-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر شود شب وصلت مرا شبی روزی به اوج چرخ فلک سرکشم به پیروزی
2 سنان غمزه مزن بیش ازین به جان و دلم که چشم مست تو مشهور شد به دلدوزی
3 چراغ وصل تو جانا که شمع مجلس ماست ببرد دل ز من خسته در دل افروزی
4 به شمع گفتم پروانه ضعیف منم مراست سوختن عادت تو از چه می سوزی
5 جواب داد مرا شمع و گفت پروانه تو سوختن ز سر عشق از من آموزی
6 به یک زمان تو بسوزی به نور طلعت ما منم که سوخته ام در غمش شبانروزی
7 منم ز صحبت شیرین نگار خود محروم بر آتشم ز غم و خون دیده ام روزی
8 شب دراز، من از دیده خون دل بارم به روز اوّل عمرم نه روز امروزی
9 تو گر بسوزی آخر خلاص ممکن هست مرا ز سوز خلاصی نمی شود روزی