- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر به خلق نماید رخ جهان آراش هزار جان گرامی کنند اندر پاش
2 به رغم دشمن بیهوده گوی رخ بنمای که آفتاب نخواهد دو دیده ی خفّاش
3 ببرد هوش ز من آن دو نرگس جادو بریخت خون دل من به غمزه جمّاش
4 که کرد سنبل تر را به روی گل پرچین که دید غنچه ی سیراب و لعل گوهرپاش
5 چو گل بدید رخش در عرق نشست ز شرم چو سرو دید قدش درد چید از آن بالاش
6 چو قد دوست نروید به بوستان سروی چو روی او نکشد صورتی دگر نقّاش
7 به بوی دوست خرابم چه چشم او مستم از آن سبب شده ام لاابالی و قلّاش
8 بگوی مطرب خوش گو بیار ساقی می که ترک زهد بگفتم چو مردم اوباش
9 به غصّه خوردن ما هیچ برنیاید کار غم جهان مخور ای دل زمانکی خوش باش