-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر برون میآید، آن بیرحم، زارم میکشد ور نمیآید، به درد انتظارم میکشد
2 گر، معاذ الله، نباشد دولت دیدار او محنت هجران به اندک روزگارم میکشد
3 ای که گویی: بر سر آن کوی خواهی کشته شد راضیم، بالله، اگر دانم که یارم میکشد
4 هرگه امسالش عتابآلوده میبینم به خود یاد آن مسکیننوازیهای پارم میکشد
5 چون برون آید، کُلَهْ کج کرده، دامن بر زده دیدن جولان آن چابکسوارم میکشد
6 ساقیا، امشب که مستم لطف کن خونم بریز ور نه، چون فردا شود، رنج خمارم میکشد
7 زیر بار غم، هلالی، کار من جان کندنست وه! که آخر محنت این کار و بارم میکشد