1 اگر نتوان به دیر و زود کردن بباید چارهٔ بهبود کردن
2 حریف چستی، اندر عشق چست آی چو دیر از کار میآیی، درست آی
3 حریف چستی، اندر عشق چست آی چو دیر از کار میآیی، درست آی
1 با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟
2 آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
1 تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
2 گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست
1 حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا
2 در سینه بشکنم نفس خویش را به غم گر بیغمت ز سینه بر آید نفس مرا