1 گر غمگینم چو از توَم دلشادم واَر دلشادم چو با توَم آزادم
2 تن با تو به شادی و به غم در دادم یعنی که کریم الطرفین افتادم
1 کی عقل به سر حدّ جمال تو رسد بی جان به سراچهٔ وصال تو رسد
2 گر جملهٔ ذرّات جهان دیده شود ممکن نبود که در جمال تو رسد
1 سرّ قدر از جهانیان پنهان است آن سر به طریق عقل نتوان دانست
2 در جستن آن نقطه که مقصود آن است چون دایره هرک هست سرگردان است
1 تا با خلقی تو بی گمان بی دینی تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی
2 از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز تا سلطنت اول و آخر بینی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به