گر به گستاخی گرفتم بر زبان از جامی دیوان اشعار 13

گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه

1 گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه حکم المأمور معذور مرا بس عذر خواه

2 طبع تیره فهم خیره عمر بر عزم رحیل نیست شغلی زان ضروری تر که سازم زاد راه

3 می کنم تسوید شعر و شعر من بیهوده است نامه خود را به بیهوده همی سازم سیاه

4 چون نمی آید سخن زانسان که خواهم بر زبان به که چون سوسن زبان را از سخن دارم نگاه

5 همچو تیرم راست چون آید سخن زینسان که ساخت از کشاکش درد پا همچون کمان پشتم دوتاه

6 لنگ لنگان می روم راه سخن وز درد پای می کشم در هر قدم از دل فغان وز سینه آه

7 هرچه می گویم کنون بر من بود تاوان همه جز دعای دولت شاهنشه گیتی پناه

8 تا شود در صبحها خور مشعل گیتی فروز تا بود در شامها مه خسرو انجم سپاه

9 همچو ماه و خور که باشد جایشان اوج سپهر باد جای او سریر دولت و اورنگ جاه

10 این دعا را باد آمین از لب روح الامین صد اجابت بهر هر آمین ز رب العالمین

عکس نوشته
کامنت
comment