1 اگر ملازم شعرم مدان که بی خبرم ز راز صوفی و نقل فقیه و علم حکیم
2 زمانه راهمه کاویده و نیافته ام به از ترانه اطفال و ترهات ندیم
3 وگر نه جهل و خرد را بحکم استعداد علوم خوانده و ناخوانده میکنم تعلیم
1 از نور یار چون نفسم خانه روشن است بیرون برید شمع که کاشانه روشن است
2 نازم به فیض عشق که در خانقاه و دیر چشم و چراغ شمع به پروانه روشن است
1 آتشین لاله ی دل صد ورق است هر ورق مایده ی صد طبق است
2 غشق می خوانم و می گریم زار طفل نادانم و اول سبق است
1 بر دل یوسف غمی در کنج زندان بر نخاست کز پریشانی فغان از پیر کنعان بر نخاست
2 وه که تا لب های من آلوده از افغان نکرد تشنگی از هر طرف، جویی به حیوان بر نخاست