اگر می‌بینمت با غیر غیرت از محتشم کاشانی غزل 416

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

اگر می‌بینمت با غیر غیرت می‌کشد زارم

1 اگر می‌بینمت با غیر غیرت می‌کشد زارم وگر چشم از تو می‌بندم به مردن می‌رسد کارم

2 تو خود آن نیستی کز بهر همچون من سیه بختی نمائی ترک اغیار وز یک رنگی شوی یارم

3 مرا هم نیست آن بی‌غیرتی شاید تو هم دانی که چون بینم تو را با دیگران نادیده انگارم

4 نه آسان دیدن رویت نه ممکن دوری از کویت ندانم چون کنم در وادی حیرت گرفتارم

5 به هر حال آن چنان بهتر که از درد فراق تو به مردن گر شوم نزدیک خود را دورتر دارم

6 توئی آب حیات و من خراب افتاده بیماری که با لب تشنگی هست احتراز از آب ناچارم

7 مکن بهر علاجم شربت وصل خود آماده که من بر بستر هجران ز سعی خویش بیمارم

8 به قهر خاص اگر خونریزیم خوش‌تر که هر ساعت به لطف عام‌سازی سرخ‌رو در سلک اغیارم

9 از آن مه محتشم غیرت مرا محروم کرد آخر چو سازم آه از طبع غیور خود گرفتارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر