1 گر از دل باز گویم بیقرار است وگر از دیده خونش در کنارست
2 اگر عقل است سودای دماغ است وگر خاطر پریشان روزگارست
3 نه روزم جز قلم کس همزبان است نه شب الّا خیالم راز دارست
4 مگر هم سایه بامن همنشین است مگرهم ناله با من سازگارست
5 وفا از هرکه جویم بی نشان است جفا از هرکه گویم بیشمارست
6 عفا اللّه غم که با من در همه حال میان آب و آتش یار غارست
7 نزاری پیش از این بودی به زاری کنون باری به زاری های زارست
دیدگاهها **