- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد
2 کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش که چون گوهر به آب خشک دایم دیده تر دارد
3 نیندیشد زمردن هر که در ذکر خدا باشد چو بندد رخت هستی از زبان برگ سفر دارد
4 به رنگ بهله از سر پنجه اش کاری نمی آید ز بی مغزی رعونت پیشه دستی بر کمر دارد
5 نگاه او چه خونریز است از بالای مژگانش چو ماهی با خود این خنجر هزاران نیشتر دارد
6 زعجز نالهٔ بلبل دلم را درد می گیرد کسی چون کام بردارد زمعشوقی که زر دارد
7 چه می بود اینکه چشمش ریخت در پیمانه ام جویا عجب نبود گرم تا صبح محشر بی خبر دارد