-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آید ور از خوی بدش گویم سخن به جنگ آید
2 به پردازم به تیر از دل کشیدن کو برآرد پر ز بس کز شست او بر دل خدنگ بیدرنگ آید
3 رخ از می ارغوانی کرد و بیرون رفت از مجلس به این رنگ از بر ما رفت تا دیگر چه رنگ آید
4 ز آه گریه آلودم خط ز نگاریش سر زد چو نم گیرد هوا ناچار بر آئینهٔ زنگ آید
5 چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید
6 حذر کن گزندم زین نخستین ای رقیب از دل که در ره نیش کار دهر که راز سینه سنگ آید
7 نگویم قصهٔ دلتنگی خود محتشم با او که ترسم من نیابم حاصلی و آن مه به تنگ آید