1 گر قدر به روستا نمی دارندم در مصر معظّمان خریدارندم
2 تنها شده ام کنون درین غربتگاه یاران به دیار خویش بسیارندم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 لازم بود مکان طربناک، شیشه را کردم نهفته، در بغل تاک، شیشه را
2 حکم خرد به میکده جاری نمی شود اینجا ز محتسب نبود باک، شیشه را
1 ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
2 اوّل جبین ز خاک رهت غازه می کند چون صبح سر برآورد از خاور آفتاب
1 تا دیده ز دل، نیم قدم ره به میان است از پرده برآ، چشم جهانی نگران است
2 محروم مهل دیدهٔ امّید جهان را ای آنکه حریمت دل روشن گهران است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به