- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر کنم گله من از زمانهٔ غدار به خاطرت نرسد از من شکسته غبار
2 به گوش من، سخنی گفت دوش باد صبا من از شنیدن آن، گشتهام ز خود بیزار
3 که بنده را به کسان کردهای شها! نسبت که از تصور ایشان مرا بود صد عار
4 شها! شکایت، خود نیست گرچه از آداب ولی به وقت ضرورت، روا بود اظهار
5 رواست گر من از این غصه خون بگریم، خون سزاست گر من از این غصه، زار گریم، زار
6 بپرس قدر مرا، گرچه خوب میدانی که من گلم، گل؛ خارند این جماعت، خار
7 من آن یگانهٔ دهرم که وصف فضل مرا نوشته منشی قدرت، به هر در و دیوار
8 به هر دیار که آیی، حکایتی شنوی به هر کجا که روی، ذکر من بود در کار
9 تو قدر من نشناسی، مرا به کم مفروش بهائیم من و باشد بهای من بسیار