- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون
2 گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون
3 عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک این گنه هر که ندارد خجل آید بیرون
4 عهد من گر گسلد یار دلم ممکن نیست کز کف آن بت پیمانگسل آید بیرون
5 حذر از آه من سوخته جان کن کاتش بارد ابری که ز دریای دل آید بیرون
6 هست دنیا چو خرابات که شد هر که در آن داخل از کرده خود منفعل آید بیرون
7 چه عجب زین دل پرجوش که چون عقد گهر اشکم از دیده بهم متصل آید بیرون
8 کی تواند رهد از قید خودی خود مشتاق مگر از خویش بامداد دل آید بیرون