گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم از مجد همگر غزل 59

مجد همگر

آثار مجد همگر

مجد همگر

گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم

1 گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم

2 گر شود آب حیات لب تو روزی من چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم

3 گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی گوشمال خضر و چشمه حیوان بدهم

4 گر سر زلف چو ثعبان تو دردست آرم طیره معجزه موسی عمران بدهم

5 گر شب از تنگ دهان تو بدزدم شکری از لبت کام دل خسته حیران بدهم

6 گر به شب دزدی وصل تو بگیرند مرا نیم جانی که مرا هست به تاوان بدهم

7 گر مرا وصل تو منشور سعادت بدهد بر جهان از مدد وصل تو فرمان بدهم

8 گفته بودی که به بوسی بخرم جانت را گر بر آن قولی تا دل به گروگان بدهم

9 جان ندارد محلی پیش لب شیرینت خوشتر از جان چه توان بود که تا آن بدهم

عکس نوشته
کامنت
comment