گر همی‌باشم به کنج خانه شیدا می‌شوم از جامی غزل 696

گر همی‌باشم به کنج خانه شیدا می‌شوم

1 گر همی‌باشم به کنج خانه شیدا می‌شوم ور همی‌آیم میان خلق رسوا می‌شوم

2 ای خوش آن دم کو چو طفلان می‌زند سنگ جفا ناگه ار جایی من دیوانه پیدا می‌شوم

3 لطف پنهانی و ناز آشکارم می‌کشد تا بدین حد نی خراب شکل زیبا می‌شوم

4 باغبانا بهر گل چیدن مجو آزار من چون درین بستان من از بهر تماشا می‌شوم

5 گفت روزی خواهمت کشتن به دست خود کنون مهلت از حد شد برش بهر تقاضا می‌شوم

6 روزها با این و آن هرگونه باشد بگذرد وای جان من در آن شب‌ها که تنها می‌شوم

7 جامیا روی خلاصی چون بود چون درد عشق می‌رود پیش از من بیچاره هرجا می‌شوم

عکس نوشته
کامنت
comment