گر رقیبش دشمن از حکیم نزاری قهستانی غزل 182

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

گر رقیبش دشمن جان است رضوان من است

1 گر رقیبش دشمن جان است رضوان من است ورهمه مالک بود در راه او جان من است

2 آب حیوانی کزو شد زنده ی جاوید خضر گر زمن پرسند خاک کوی جانان من است

3 من چه غم دارم اگر بر چشم اهل روزگار ترک نام و ننگ دشوار است آسان من است

4 از بهشت و دوزخ ار خواهی نشانی ای پری روزهای وصلت و شب های هجران من است

5 مذهب من نیست بودن قابل زهد و ورع پند دانشمند ننیوشم که نادان من است

6 کفر مطلق نیست می گویند جز در زلف دوست حلقه ای زآن زلف میخواهم که ایمان من است

7 نیست در فرمان من دانی که دل در اصل نیست چون کنم دعوی که دل در تحت فرمان من است

8 درد دارم درد آه از درددل ای دوست دوست چون کنم هم دردی درد تو درمان من است

9 مطربی دیگر ندارم در تماشا گاه وصل زاری مسکین نزاری صوت و الحان من است

عکس نوشته
کامنت
comment