-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر دست دهد دامن آن سرو روانم آزاد شود دل ز غم هر دو جهانم
2 آمد به لب بام که خورشید زمینم بگرفت به کف جام که جمشید زمانم
3 افروخت رخ از باده که آتشزن شهرم افراخت قد از جلوه که غارت گر جانم
4 گر از درم آن سرو خرامنده درآید برخیزم و بر چشم خود او را بنشانم
5 دی صبح شنیدم ز لب غنچه که میگفت من تنگ دل از حسرت آن تنگ دهانم
6 در عالم پیری سر و کارم به جوانی است پیرانهسر آمد به سرم بخت جوانم
7 اکنون نه مرا کشتی از آن ابرو و مژگان دیری است که من کشتهٔ آن تیر و کمانم
8 صبحم همه با یاد سر زلف تو شد شام یک روز نبودم که نبودی به گمانم
9 هم قطره فروریختی از چشمهٔ چشمم هم پرده برانداختی از راز نهانم
10 گفتم که بجویم ز دهان تو نشانی گم گشت در این نقطهٔ موهوم نشانم
11 جز فکر رخ و ذکر لبش نیست فروغی فکری به ضمیر من و ذکری به زبانم