اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما از جامی غزل 10

اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما

1 اگر هر دم زنی صد تیغ بر ما بریدن از تو نتوانیم قطعا

2 پزم با آه دل زان لب خیالی بلی بی دود نتوان پخت حلوا

3 جفاها خواهمت فرمود گفتی خدا را ماه من اینها مفرما

4 بود جای خیالت خانه چشم به مردم گفته‌ام این نکته صد جا

5 به گوشت می‌برد سر زلف مشکین دگر ز اندازه بیرون می‌نهد پا

6 سر بی مغز زاهد را توان کرد بر ابر با کدو حاشا و کلا

7 به قتل جامی ای جان رنجه گشتی کرم کردی جزاک الله خیرا

عکس نوشته
کامنت
comment