- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر همه عالم به بد گفتن زبان در من کشند من چه غم دارم اگر با من خوشاند ار ناخوشاند
2 خودپرستان میرمند از ما که ما مَی میخوریم ز آدمیّتشان نصیبی نیست یا مستوحشاند
3 این همه شوریدگی و مستی و دیوانگی جرعۀ جامی است کز مبدایِ فطرت میچشند
4 اهل کثرت غافلاند از خلد و غافل از بهشت وز حسد فیالجمله باری در میانِ آتشاند
5 در میانه هیچنه خود را همه پنداشتند حسرتا غبنا که این مشتی گدا سلطانوشاند
6 تا کدامین قوم را بینند در توحید محو آن گروهاند از همه عالم که در غلّ و غشاند
7 گفتهاند این کز پریشانی چه غم مجموع را پایمالان را چه نقصان گر بر ایشان بر کشند
8 زهره را باری بر انجامدوست میدارم دگر هیچ دیگر نیست با سیّارم ار هفت ار ششاند
9 خوبرویان را برای عاشقان آوردهاند دل به ایشان میدهم الحق که زیبا و کشاند
10 گیسوانشان بین که پنداری کمند رستماند ابروانشان بین که پنداری کمانِ آرشند
11 من نمیدانم نزاری را چه سودا در سرست این همیدانم که مستان محقّق بیهُشاند