1 ایدل فلکت گر چه زبون میدارد وز غصه او چشم تو خون میبارد
2 با این همه خوش باش که هر لحظه فلک نقشی دگر از پرده برون میآرد
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 مرا خدای اگر عمر جاودان بدهد بجای هر سر مویم دو صد زبان بدهد
2 بصد هزار لغت هر زبان سخن گوید چنانک داد فصاحت گه بیان بدهد