1 ایدل ز جهان جان بسلامت بردی از لوح ضمیر اگر طمع بستردی
2 در دور فلک که کاسه صافی گردد هم ز اول خم همی دهندت دردی
1 از بهر نشاط و طرب ای ابن یمین با دختر رز تا بتوانی منشین
2 کوام خبائث است و از خاطب خویش جز گوهر عقل می نخواهد کاوین
1 نامد الحق اینچنین فیروز کآمد شهریار رستم از مازندران وز هفت خوان اسفندیار
2 آتش قهرش چو خاک راه کرده پایمال دشمنان باد پیما را به تیغ آبدار
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات