1 ایدل ز پی سایه خود چند روی با نور چرا بسایه ها در گروی
2 تا بر سرت آتشی نباشد چون شمع چون شمع گمان مبر که بی سایه شوی
1 ای دل غم این جهان بیهوده مخور بیهوده نئی غمان بیهوده مخمور
2 چون بوده گذشت و، نیست نابوده پدید خوش باش و غم جهان بیهوده مخور
1 آن شب که ملازم فروغ روز است و آنروز که شب بروز مهرافروز است
2 عقد شکن زلف بت سیم تن است خورشید رخ خوش پسر زر دوز است
1 سلامی نجوم سما زو منور سلامی نسیم صبا زو معنبر
2 سلامی چو ارواح قدسی یکایک سلامی چو اجسام علوی سراسر