1 ایدل جهان بکام گرت نیست گو مباش منت خدایرا که جهان هست منقلب
2 ور دور روزگار نه بر وفق رأی تست خود را مدار از غم این کار مضطرب
3 خوش باش اگر چه روز بشب شد بناخوشی آخر نه شام را سحری هست در عقب
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 واجب بود از راه نیاز اهل زمن را در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
2 آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست رایش بصفا روی زمین را و زمن را