1 ایدل جهان بکام گرت نیست گو مباش منت خدایرا که جهان هست منقلب
2 ور دور روزگار نه بر وفق رأی تست خود را مدار از غم این کار مضطرب
3 خوش باش اگر چه روز بشب شد بناخوشی آخر نه شام را سحری هست در عقب
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار
1 ای سایه خدای توئی همچو آفتاب با خاص و عام بر سر اظهار تربیت
2 گرد بسیط خاک فلک دورها بگشت قادر نیافت کس چو تو برکار تربیت
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع