1 ایدل اگر آشفته یک یار شدی فارغ ز دو و از سه و از چار شدی
2 از پنج و شش ار پای نهادی بیرون از هفت و هشت و نه خبردار شدی
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
2 از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار