1 گه گویم : کار ترا گیرم سست خوش خوش مگر از تو دست بتوانم شست
2 چون عزم رهی شود درین کار درست از جان باید گرفتن آغاز نخست
1 گوشه ای از جهان گرفتستی تا ترا از جهان فراغ بود
2 خدمت تو بعقل شاید کرد آلت عاقلی دماغ بود
1 گم بوده زتو جنت و کوثر یابد شاخ خرد از فکرت تو بر یابد
2 طبع از نکت تو گنج گوهر یابد جان از سخن تو جان دیگر یابد
1 چون بد عهدی گشت از تو این عهد درست در سستی دست از تو چرا دارم سست ؟
2 گر دست نشستمی ز تو روز نخست امروز بخون روی خود باید شست