خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم از جامی غزل 659

خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم

1 خوشم که رو به ملاقات یار خود دارم امید مرهم جان فگار خود دارم

2 یکی ست شهر من و شهر یار من امروز هوای شهر خود و شهریار خود دارم

3 هزار بار شد از خون دل کنارم پر که کام خویش کنون در کنار خود دارم

4 بهار عیش مرا تازه ساخت بار دگر نمی که بر مژه اشکبار خود دارم

5 مرا چو شمع نباشد به غیر سوز و گداز تمتعی که ز شبهای تار خود دارم

6 گذشت عهد جوانی به کار عشق و هنوز اگر چه پیر شدم رو به کار خود دارم

7 مگو که توبه ز می اختیار کن جامی من آن نیم که به کف اختیار خود دارم

عکس نوشته
کامنت
comment