دوست می دارم خمارِ از حکیم نزاری قهستانی غزل 684

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

دوست می دارم خمارِ چشم مستش

1 دوست می دارم خمارِ چشم مستش و آن نگار و نقش بر سیمینه دستش

2 از کجا گویم که از سر تا به پایش در نکویی هر چه بتوان گفت هستش

3 سرو را با آن بلندی غیرت آید از قیامت کردنِ بالایِ پستش

4 گر نموداری به چین افتد ز رویش قبله سازد مردمِ صورت پرستش

5 هر که را برخاست از سودایِ او دل دم به دم مهری دگر در جان نشستش

6 ای دریغا توبۀ ده سالۀ من گرچه محکم بود هم در هم شکستش

7 خلق می گوید نزاری را چنین دل در چنان شوخی نمی بایست بستش

8 از قضایِ عشق نتواند بجستن بس که جان از طعنۀ دشمن بخستش

عکس نوشته
کامنت
comment