- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوست می دارم خمارِ چشم مستش و آن نگار و نقش بر سیمینه دستش
2 از کجا گویم که از سر تا به پایش در نکویی هر چه بتوان گفت هستش
3 سرو را با آن بلندی غیرت آید از قیامت کردنِ بالایِ پستش
4 گر نموداری به چین افتد ز رویش قبله سازد مردمِ صورت پرستش
5 هر که را برخاست از سودایِ او دل دم به دم مهری دگر در جان نشستش
6 ای دریغا توبۀ ده سالۀ من گرچه محکم بود هم در هم شکستش
7 خلق می گوید نزاری را چنین دل در چنان شوخی نمی بایست بستش
8 از قضایِ عشق نتواند بجستن بس که جان از طعنۀ دشمن بخستش