-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یخ ، جوی کوه را ز ره کبر و ناز گفت ما را ز مویهٔ تو شود تلخ روزگار
2 گستاخ می سرائی و بیباک میروی هر سال شوخ دیده و آواره تر ز پار
3 شایان دودمان کهستانیان نئی خود را مگوی دخترک ابر کوهسار
4 گردنده و فتنده و غلطنده ئی بخاک راه دگر بگیر و برو سوی مرغزار
5 گفت آب جو چنین سخن دل شکن مگوی بر خویشتن مناز و نهال منی مکار
6 من میروم که در خور این دودمان نیم تو خویش را ز مهر درخشان نگاه دار