1 ای ابن یمین چند ز می پیمودن جانرا بغم بیخردی فرسودن
2 می رانه همین عیب که چون مست شوی نتوان نفسی از هنرت آسودن
1 منت ایزد را که بخت نوجوان پیرانه سر رهنمایم گشت سوی شهریار بحر و بر
2 سرور و سردار شرق و غرب تاج ملک و دین داور و دارای گیتی خسرو جمشید فر
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع
1 اگر بیابم از آن ترک دلستان بوسه ز حور یافته باشم درینجهان بوسه
2 بر آسمان لطافت مهی است عارض او خوشا اگر دهد آن ماه آسمان بوسه